یه پیک نیک عالی با رونیااا
عزیز مامان این چندروز که وبتو آپ نکردم اتفاق خاصی نیوفتاده بود که بخوام بنویسم .امروز به همراه خاله صبا و عمو مجتبی و بابا حجت تصمیم گرفتیم بریم جنگل .اول برای اینکه شما اذیت نشی میخواستیم شمارو بزاریم پیش مامان فریبا اما بعدش که مامان فریبا گفت کار داره تصمیم گرفتم شمارو هم ببریم. راه خیلی طولانی بود اما شما تو راه همش خواب بود بعد یه ساعت رسیدیم خربزه چشمه که جای واقعا محشری بود و البته خیلی خیلی خنک که مجبور شدم تن شما آستین بلند و کلاه بپوشونم(حالا خوبه همراهم آورده بودماااا) .شما تا بیدار شدی شیر خوردی و بابا حجت شمارو کلی تو جنگل چرخوند. و شما هم کلی کیف میکردی. مخصوصا از دیدن آتیش که حسابی متعجب شده بودی. اینجا...